هیچ...



باید واسه درس ادبیات یه تحقیق ببریم ارائه بدیم واسه دو نمره

اونقدر حسش نیست که بعید نیست کلا بیخیال نمره هه بشم

اولش گفتم میگم سیب یه تحقیق بهم بده یا برام بنویسه

امشب که داشتم به مامان میگفتم هاپو شد پاچه م رو گرفت و گفت زبونت درازه خودت بگو و.



کسی هست که اینجا تحقیق محقیق داشته باشه من به این خاندان بی خاصیت و بی خیر و پر ادعا رو نندازم؟

همه عنتر منتر بازیاشون واسه ماست حالا یه تحقیق میخوایم باید سه ساعت براشون موس موس کنیم


حالا که کتاب خوان های بی پول تو وبم زیادن :دی  بذار دو تا سایت دیگه م معرفی کنم که اکثر کتاباشون با تخفیفی حدود پنجاه درصد می فروشن

البته به نظر میاد کتاباشون یه نمه قدیمی باشه و اینکه من خودم تا حالا خرید نکردم ازشون و نمیدونم قابل اعتمادن یا نه دیگه تصمیم گیری با خودتون



http://ketabantakhfif.ir



http://takhfifkadehketab.com



کتاب جز از کل رو خیلی وقت بود میخواستم بخرم

از شما چه پنهون

گرون بود پول نداشتم

امروز از صبح انقدر گشتم و گشتم و گشتم

تا یه سایت پیدا کردم که کتابایی که زدگی یا یه نقص دارن رو(و بعضی هاشونم بی نقص حتی) با قیمت خیلی کمتر می فروشه

خلاصه این شد که مثلا کتاب 65 تومنی رو خریدم 38

و پول دو تا کتابی که گرفتم به اندازه یه دونش شد

و از این حرکت اقتصادی که زدم بسی خرسندم

تازه دوتا کتابی رو ور داشتم که از همه کمتر زدگی داشت و یه جورایی اصلا نداشت

وگرنه از اینا دو سه تومن ارزون تر هم میشد پیدا کنم بین کتاباشون، که لارج بازیم :دی گل کرد و گفتم گور بابای اون دو سه تومن بذار مام یه نمه لاکچری خرید کنیم دیگه خیلی گدا بازی نشه


هفته پیش رفتم نوبت گرفتم و یه جلسه آموزشی هم رفتم

به بابا گفتن روز امتحان تا پر نشده زود بیا نوبت بگیر چون تعداد زیاده

هفت و نیم صبح اومد گفت بگیر بخواب شصت نفرشون پر شده :/

کلیییی آدم دیگه م وایسادن ببینن می تونن نفر آخر امتحان بدن


الان دیگه امتحانم رفت واسه تابستون تا اون موقع هم همین چس مثقال رانندگی یادم میره :/

من این گواهینامه ره بگیرم یه نفس راحت بکشم تموم شه نکبتِ نحس

معلوم نیست چرا انقدر نحسی افتاده توش


یه چی رو تو نوت های گوشیم نوشته بودم بعدا بیام اینجا بنویسمش

الان یادم افتاد

یه بار یه یارو فالگیره برگشت بهم گفت یه دختره که آخر اسمش فلان حرفه دختره احمقیه و نه از روی بدخواهی ولی با بی عقلیش حرفات رو این ور اونور می بره

خب اولین کسی که تو ذهنم اومد ه بود

میدونستم خیلی چیزا رو به اون دوتا میگه که از قضا یکی شونم خیلی دهن لقه

اما نه تا این حد

یه سری چیزا رو یکی شون به روم می آورد که دهنم باز می موند

میگفتم تو تو اتاق ما دوربین کار گذاشتی؟

میدونستم هم که ه گفته ها

بعد خودمو می زدم به بیخیالی که خب حالا چیز مهمی نگفته که مسخره بازی بوده و اینا و چیزای مهم رو نمیگه که

اما چند روز قبل از اینکه برگردیم خونه

سر یه قضیه ای

ه پاشد رفت تو سالن

و صدای چند تا از همکلاسیامونو که تو سالن خوابگاه حرف می زدن ضبط کرد

و فرستاد واسه پسره :/

حالا جالبش اینجاس یکی از اون دخترا ل بود که مثلا باهامون دوسته و من و ه کلی نون و نمکش رو خوردیم

همونطور شوخی شوخی درمورد ل گفتم

و گفتم که اگه بدونه صداشو فرستادی و . صدای اونو کاش نمی فرستادی حداقل

که برگشت گفت فرستادم دیگه تموم شد

بدم اومد ازش

واقعا از اون موقع بدم اومد ازش

میدونمم که از روی بی عقلی و نفهمیش این کارا رو می کنه نه که دنبال چیز دیگه ای باشه

باید هم خیلی مراقبش باشم ولی نیستم

خرم و زود یادم میره و هی جلوش یه گاف هایی میدم

از کجا معلوم که  صدا و فیلمی از من نفرسته؟ :/

یا مثلا تا الان نفرستاده باشه؟ 

فک میکنه چون با اونا صمیمیه میتونه هرچی رو که مربوط به بقیه هم هست رو همین حساب صمیمیت بهشون بگه

و دیگه به آبروی طرف هم فکر نمی کنه

دلم میخواد یه جور هم گوشی رو بدم دست ل که یه وقت پیش ه سوتی ای نده

اما نمیدونم چطوری

هیچ جوره نمیشه و نمیخوام اصل قضیه رو بهش بگم چون داستان میشه


میدونم که مستقیم هم نمیشه ه رو نصیحت کرد و نصیحت کردنش هم هیچ فایده ای نداره و فقط بدتر میکنه قضیه رو

چند بار به شوخی و خنده هم یه چیزایی پروندم که مثلا اینو نگو و اونو نگو و یا فلانی چرا فلان حرفو پیش اونا زده

که برگشته گفته خب صمیمی بودن باهم و گفته دیگه


خلاصه که اگه بخوام بزرگ ترین تجربه م تا اینجای دانشگاه رو باهاتون به اشتراک بذارم

میشه اینکه خصوصا اگه دختر هستین اصلا به هم جنس تون اعتماد نکنین و هیچ حرفی رو پیشش نزنین خصوصا اگه با پسر جماعت در ارتباطه

چیزایی از بین دوستای صمیمی درز پیدا کرده که هووووووووف‍♀️



بعدا نوشت:یادم افتاد همون موقع شوخی شوخی بهش پروندم که آره حالا از منم وویس نگیری بفرستی و اینا حواسم باشه

که پیچوند و گفت خره بار اول بود و. 

پووووووووووف


حواسم پرت سوتیم شد یادم رفت بگم
استاد موسیقیم گفت هوشت خیلی خوفه ^_^
جلسه قبل بهم سه تا کتاب گفت بخرم که دوتا شو گیر آوردم و یکیش رو نداشتن
امروز وقتی رفتم اون دو تا رو باهم باز کرد و از هردوش بهم مشق داد
گفت به بقیه فقط یه دونه رو درس میدم ولی چون تو زود یاد میگیری خوبم تمرین میکنی این کتاب سنگینه رو هم درست میدم :)
یکم پز بدیم سوتی مونو بشوره ببره بفهمین اونقدرام خنگولک نیستم

ولی جدی یه سوال
چرا من هرجا کلاس ملاس میرم کلی تعریف میکنن و میگن خوبی
اما یه وقتایی همچین ریدددددمان ببار میارم که بهم میگن فلج مغزی؟
من چیم آخر؟ خنگم؟ باهوشم؟ عقب افتاده م؟ جلو افتاده م؟ یا چی؟


پی نوشت:من دیگه دلم نمیخواد درس بخونم :(
میخوام بشینم یه گوشه و فقط ای ساربان نامجو رو بزنم، باشه؟ 

یه سوتی دادم خداااااا

سر کلاس موسیقی استادم گفت فیلم بگیر

شروع کردم یهو وسطاش به خودم اومدم دیدم نمی گیره و حافظه م پر شده

روم نشد چیزی بگم گفتم اشکال نداره هرچی گفت حفظ میکنم فیلم نمیخواد دیگه

خلاصه که صدا شو در نیاوردم

وسطاش دیدم داره سخت میشه یه بار رفتم بیرون که چند تا چیز حذف کنم دیدم نمیشه و می فهمه سریع دوباره الکی رفتم رو فیلم گرفتن

و چون فیلم نمی گرفت یه ده باری هم اون وسط گوشیم خاموش شد

دیدم هی استاده با خنده و پوزخند درس میده گفتم مگه میشه فهمیده باشه؟ بعد گفتم نه بابا نفهمیده من که جلوشم چطور میتونه صفحه گوشیم رو ببینه

باز دیدم هی میخنده

گفتم لابد یاد یه چی خنده دار میوفته دیگه

خلاصه رفت پای تابلو و منم از فرصت استفاده کردم که سریع چند تا چی حذف کنم

یهو زارت برگشت گفت گوشیت جا نداره؟

من و من کنان گفتم نه آخراشه الان درستش میکنم

خلاصه که چند تا فیلم پاک کردم و با خودم میگفتم یعنی از کجا فهمیده؟

باز اومد جلوم بهم درس بده 

دیدم چند دقیقه یه بار به پشت سرم نگاه میکنه و باز ادامه میده

یهو یه ذره برگشتم و دیدم ای دل غافل

یه آینه قدی به چه بزرگی پشت سرمه

این تمام مدت دیده من اسکلش کردم و الکی ادای فیلم گرفتن در آوردم‍♀️

باز حافظه م تموم شد و باز قرقی طور چند تا چی دیگه حذف کردم و تا آخر فیلم رو گرفتم

ولی چه کنم که آبروئه رفت دیگه

تا آخرش پوزخند طور یه چشش به آینه بود ببینه واقعا فیلم میگیرم یا نه

یه بارم برگشت گفت جا نداری با گوشی من بگیر‍♀️

بعد میگفتم نه جا دارم باور نمی کرد

باز دو دقیقه یه بار از آینه چک میکرد

اصلا دوست داشتم آب شم برم تو زمین

خدا کنه تا بعده عید یادش بره

هرچند بعید میدونم سوتی به این عظمت فراموش بشه

تِف تِف تِف

واقعا تِف به این شانس‍♀️


امشب ه لا به لای حرفاش

شوخی شوخی بهم گفت که دوست نداشته که وقتی حالش بد بوده باهاش رفتم بیمارستان :/

می گفت من میخواستم خودم برم تو خودت یهو بیدار شدی اومدی

گفت دوست داشته تنها بره

و خوشش نمیاد وقتی میره دکتر کسی باهاش بره

جوابش رو شوخی طور دادم

اما واقعا ناراحت شدم

تشکر هیچی

این بود مزدم؟

من خیلی خوشم اومده که چند ساعت تو بیمارستان در به در این عتیقه بودم؟

واقعا که بی نمکه دستم

چرا این بشر انقدر بی چشم و روئه؟ 


یکی از پسرامون که اصلا هم آدم درست و حسابی ای نیست

با ه دعواش شد

و بعده دعواشون من هم چنان سلام علیکم رو باهاش داشتم و گفتم دو نفر دیگه باهم بحث شون شده به من چه خب(کاری که به نظرم کاملا عاقلانست و حتی اگه برعکس می بود خود ه هم انجامش می داد) 

ییهو نمیدونم سره چی به پسره فشار اومد ورداشت من و بقیه دوستای صمیمی ه رو بلاک آنبلاک کرد که دیگه هم دیگه رو فالو نداشته باشیم

تا اینجاش که به پرز های معده ی سگ شوهر خاله م

اما مشکل اینجاست که امشب تولد اون پسره با یکی دیگه از هم کلاسیامونه

من الان موندم چطور به اون تبریک بگم و به این نه

یعنی این طرف که خودش به پرز های معده ی سگ شوهرخالمه و مهم نیست فقط نمیخوام بین بچه ها ضایع بشه که بگن حالا مگه چه خبر شده؟ 

چون همه همزمان دارن به جفت شون تبریک میگن بعد من اینجوری برم فقط به یکی بگم ضایعست

حالا بچه هامون فک می کنن چی شده یا فک میکنن من به دفاع از ه با این بابا قطع رابطه کردم که خب اینطور نیست

خلاصه که موندم چه کنم


هنو لباسایی که قبل از عید از خوابگاه آوردم که بشورم نشستم و تو کیسه در معرض گندیدنه

اتو متو که کلا هیچی

چمدونم ولو وسط اتاقه با کتابایی که مثل خر فقط زحمت حمالیش رو کشیدم و دست و دلم به بستن چمدون و جمع کردن وسایلم نمیره

یه سری کار کامپیوتری هم دارم که چون لب تاب ندارم باید تا فردا تو خونه انجامش بدم و دهنم سرویسه نمیدونم برسم یا نه

باید برم حموم و موهامم خودم کوتاه کنم چون یه ماه پیش که رفتم آرایشگاه رید توش و مراسم اپیلاسیون و پشم زنی هم مونده :/

بعده عید هر هفته امتحان گذاشتن

و شنبه هام دوتا و یکشنبه ها یه پرسش داریم

چهارشنبه هم یه کوییز داریم که نگم براتون

ولی من کلا تو این تعطیلات شاخ غولو شدم و فقط یه جلسه بیو خوندم :/

کلاس موسیقی هم دارم و سازم رو نیاوردم و طبیعتا هیچی تمرین نکردم و برگردم دچار جراحات فراوان در فلان ناحیه میشم چون به خیال خام استادم من کل عید رو باید تمرین کرده باشم

اعصابم هم خورده از دانشگاه بخاطر یه سری مسائل میدونم برگردم ماجراها داریم

دچار افسردگی دم رفتن هم شدم دلم میخواد یکیو جرو وا جر کنم ولی هیشکی پا رو دمم نمیذاره

فقط الان رفتم یکم ریدم به ل و دوستان دلم خنک شد


یادتونه گفتم موقع ثبت نام دانشگام بابام آبرو ریزی کرده و زیر انداز پهن کرد وسط محوطه و پیک نیک و چایی با کتری داغونه و. ‍♀️

گویا روزی که بابا اینا رفتن تهران خونه افرا اینا ورداشته اینو واسشون با افتخار تمام تعریف کرده

الان که افرا اینا ناهار مهمون مون بودن شوهرش نشست کلی سوژه م کرد :/

عن آقا میگه بیام دانشگاه چوب و هیزم بیارم اون وسط یه آتیش درست کنیم یه چای بذاریم و. 


یکی نیست بگه خو پدر من آپولو که هوا نکردی میری شاهکاراتو با افتخار واسه اینو اون تعریف میکنی



پی نوشت: تازه بابام خوب بود

امسال موقع ثبت نام ورودی ها

بابای یکی از بچه ها ورداشته بود کت و پیرهن و شلوارش رو آویزون کرده بود به شاخه یکی از درختای دانشگاه

با زیرپوش و زیر شلواری یه زیر انداز انداخته بود نشسته بود زیر سایه یه درخت صفا میکرد

کلا محوطه دانشگاه ما جوریه که ملت یه احساس راحتی خاص توش دارن‍♀️


اگه بدونین چه ی ازم پاره شد تا به اتوبوس رسیدم

می دونم بی ادبیه اما واقعا برای بیانش لازم بود همین کلمه رو به کار ببرم

یارو راننده و تعاونی تلفن بر نمی داشتن

دیر رسیدیم

با بابام دعوام شد ریدیم به هم

تو ترمینال مثه خر بدو بدو می کردیم

قلبم اومده بود تو دهنم چون اگه جا می موندم بابام جرم می داد

القصه الان تو اتوبوس در خدمت تونم

با یه کفش مجلسی کثیف و خاکی که زیرش جوراب اسپورت پوشیدم :/

تازه شلوار پامم شسته بودم خشک نشده خیس خیس پامه

تا اونجا سردیم نکنه نشاشم تو اتوبوس صلوات :/

رنگشم نمیدونم چرا رفته ☹️




پی نوشت:میدونین از چی میسوزم

این همه تو عید خودمو پاره کردم پوستم صاف و قشنگ شه

الان انقدر حرص خوردم احتمالا جوش بزنم ریده شه مینش :(


به زودی تولد ل هست

به عنوان کادو میخوام برم یه تیکه لباس واسه بچه ی نداشته ش بخرم :)

اگه چیزی مسخره تر از این سراغ دارین بگین



پی نوشت1:وقت تنگه و دست و بالم بسته

وگرنه کادو تولد واسش شوهر پیدا می کردم می بردم


پی نوشت2:ایده ی تبریک مبریک هم داشتین با کمال میل پذیرا هسدم


انقدر صورتمو کندم دارم دون دون میشم :/

هر وقت اعصابم خورده میوفتم به جون جوشا و جای زخمای قدیمی دِ بکن

بذار اصا یه اعترافی کنم

هیچوقت هیچوقت فکر نمیکردم یه روز دلم برای دوران کنکورم تنگ بشه

نه که اون موقع خیلی خوش خوشانم بوده باشه ها

اما به نظرم از وضع الانم بهتر بود

خونه ی گرم و نرم

غذای آماده

گوشه ی اتاقم تو تنهایی خودم حال میکردم

الان چی

در به در اون سگ دونی

تحمل یه عالمه عوضی و در عین حال تنهایی مطلق

غذای آشغال و بعضا بدون غذا (امسال فک ملت افتاده بود از مقدار لاغر شدنم)

نه خواب درست حسابی نه درس خوندن مثل آدم

حتی یه جا ندارم که بتونم بشینم موسیقیم رو تمرین کنم و باید ببینم هم اتاقی های عوضیم کی روی مودن که بتونم با حفظ ملاحظات کامل یه دست به اون ساز بزنم

اصن یه چیزی

من هیچوقت به یاد ندارم مثلا شب کنکور یا آزمون از شدت استرس گریه کرده باشم

اما پشت در سالن مولاژ این کارو کردم :/

همه ش گفتم مدرسه بگذره بهتر میشه

دانشگاه قبول شم بهتر میشه

ترم یکه عادت ندارم وقتی بگذره بهتر میشه

ترم دو طولانی و سخت و واحدام سنگین بود برم ترم سه بهتر میشه

ترم سه ام و همچنان چون خر در گل مانده و میگم علوم پایه بگذره بهتر میشه

دروغ چرا؟ 

خودمم میدونم دارم خودمو گول میزنم

هیچم قرار نیست بهتر شه

فقط مثل اون غورباقه که یواش یواش ظرفش رو گرم میکنن دارم خودمو عادت میدم به این زندگی کوفتی

به این گندی که دارم توش دست و پا میزنم

که دووم بیارم

که زنده بمونم

همین


خب از ه گفته بودم براتون

که وقتی تنهاس میاد با من

و وقتی اون دوتا دوستش رو می بینه کلا میذاره میره

تصمیمم این شد که ولش کنم هر غلطی خواست بکنه

گفتم خب هر وقت خواست با همیم هر وقتم نخواست بره سی خودش

دیگه م بد اخلاقی و اخم و تخم نکردم

چند شب پیشا اومد گفت میخواد واسه یکی از اون دوستاش تولد بگیره

اولش قرار بود کلی باشه و منم دعوت کرد

نمیخواستم برم و پیچوندم و در نهایت طی یه سری صحبت قرار شد خصوصی دو سه نفری تولد بگیرن

بهم گفت کاش تو هم میومدی :/

گفتم نه درست نیست من بیام شما ها باهم صمیمی هستین و اینا من چرا بیام

خلاصه که تو کار این بشر موندم

وقتی باهاشی می پیچونتت

وقتی دوری میکنی که خوش باشه با دوستاش میگه کاش تو هم میومدی ‍♀️

خلاصه من که تصمیم خودمو گرفته بودم و تمام



گذشت تا تازگیا یکی از دوستاش رل زد

دختره خوشش نمیاد دیگه پسره با ه بگرده

یه جورایی از هم دور شون کرد

الان فقط یکی دیگه شون مونده که اکثرا نیست و باز ل میاد می چپه ور دل خودم

حتی یه روز داشتم می رفتم بیرون

شنیدم که صدام کرد و همون موقع اتوبوس اومد و زدم به نشنیدن و رفتم سوار شدم

دیدم بدو بدو دنبال من اومد تو اتوبوس که کجا می ری و راه افتاد دنبالم اومد

خنده م گرفته بود راستش

قبلا ها احساس می کردم آشغالم

هروقت میخواد پرتم میکنه و هر وقت میخواد دوباره برم میداره

اما الان دور وایمیسم

هر وقت بخواد خودش میاد سمتم و هر وقت نخواد میره

الان فرقش با اون موقع اینه که خودشه که داره پاس کاری میشه نه من

و بسی خرسندم از این بابت


ه اومد گفت که سر اون کلاسه که پیچوندم چی شده

گفت استاد بهش گفته یکی میخواسته برات حضور بزنه ولی من که تو رو میشناسم ه (آخه ه نمایندشه و من انقدر اسکلم که خواستم واسه نماینده ش که هزار بار دیدتش حضور بزنم‍♀️)

بچه ها گفتن دستشم گذاشته رو عینکش یکم دنبالت گشته که نبودی

حالا به هرکی میرسم میگم

شنیدم ریدم :)



پی نوشت:به عنم

خاطره میشه واسه بچه م تعریفش میکنم که چطور وقتی یه چس ترم بودم، استاد فوق تخصص مونو اسکل کردم :) 


میرم پست هاتونو میخونم ببینم کجاها کامنت دادم ببینم تایید شده یا نه

یادم نمیاد

شانسی یه پست باز میکنم می بینم عه اینجام که کامنت گذاشتم

خلاصه که نارنج آایمر گرفته

چیزی گفتین جواب ندادم به دل نگیرین

چون یادم نبوده که باید جواب بدم :دی



در حالی که تا چند دقیقه دیگه کلاس مون شروع میشه
من اومدم رو تختم لش کردم واستون پست میذارم
چون هفته پیش خواستم الکی واسه ه حضور بزنم که استادم فهمید
تا اینجاش که به تخمکمه و دروغ گفتم و لو رفتم دیگه
آدم که نکشتم
اما گند کار اونجایی در اومد که زنگ زدم به ه خبر فتحمو براش بگم
داشتم با آب و تاب قضیه رو واسه ه میگفتم که بچه ها بهم گفتن برنگرد گازشو بگیر برو استاد پشت سرته و شنیده :/
ل گفت بد نگات کرد و رفت سمت ماشینش
الانم من غایب شدم که قیافه م یادش بره گندم رو جمع کنم


پی نوشت:ولی خداییش ه ارزشش رو نداره که انقدر مرام واسش به خرج میدما
اما نمیدونم چرا بازم به خرج میدم
نه تشکری نه چیزی
طلبکارم بود
انگار نه انگار به خاطر اون به *ا رفتم

اگه تو خونه گرم و نرم تون نشستین و شب میتونین با آرامش بخوابین

بدونین یه گوشه ی این خراب شده

یه دختره ی بدبخت هست که فردا دوتا اختصاصی باهم امتحان داره و باید تا صبح بیدار بمونه

و از بی شامی و گشنگی هم افتاده به سق زدن بیسکوئیت هایی که تو پک های اتوبوس بهش دادن :/



پی نوشت: بدتر از همه ی اینام ل ای که امشب قفلی زده به رو مخ من رژه رفتن و الاناس که برم جرررش بدم :/

(سبزا منم )



دلم گرفته

به یکی از دوستام زنگ زدم

با تعجب میگه چطور شده زنگ زدی

میگم دلم برات تنگ شده بود

بیشتر تعجب می کنه

بهم میگه پیش دوست پسرشه و قطع میکنم

به این فکر میکنم که در نظر بقیه چقدر بی رحم و دل سنگم



به یکی دیگه زنگ می زنم

خاموشه

میرم تلگرام

می بینم چت هامونو پاک کرده :/



الانم غمبرک زدم پای گوشیم

پیش ل

می پرسه خوبی؟

میگم آره

میگم زدی تو برق؟

میگم نه

می خنده میگه آها از برق در آوردی

میگم اصلا تو برق نبود که بخوام در بیارم


سخته قبولش

اما همین ل که الان باهم  نسبتا سر سنگینیم

همین ل که انقدر باهم ناسازگاریم

همین ل که تازه از یه دعوا باهم بیرون اومدیم و حتی شاید هنوزم کامل بیرون نیومدیم

تنها کسیه که برام مونده

و چقدر سخته اعتراف بهش


صبح پاشدیم اومدیم عملی فیزیو

تست قند خون ناشتا دادیم

الان رو یه نیمکت یه جای دنج تو محوطه نشستم

درحالی که طلوع قمیشی رو گوش میدم

دارم به راهی که رفتم فکر میکنم


(ل اومد بقیه ش بعدا میگم)



این دفعه رو به نظرم اشتباه نکردم

حداقل خودم اینطور فکر میکنم که برخلاف همیشه راهو کج نرفتم

اما گیر آدمای اشتباه افتادم

حالام از اینجا رونده و از اونجا مونده

دیشب سر یه موضوع مسخره

که اون موقع واسه من بزرگ ترین بحران جهان بود غم عالم ریخت به دلم

دلم گریه میخواست ولی نذاشتم

نذاشتم به خاطرش اشک بریزم

بیخیال امتحان سر و گردن شنبه

هندزفری رو چپوندم تو گوشم و قفلی زدم رو همین آهنگه

میدونم ته داره

میدونم تهش میرسه

میدونم تموم میشه

فقط دعا میکنم هرچه زود تر از این برزخ در بیام



پی نوشت:فک می کردم طولانی تر بشه

اما اصلا حس نوشتن ندارم

شایدم نمیخوام با ثبتش بیشتر از این بهش دامن بزنم


اگه تا دوشنبه از این هفته ی شخمی زنده و سربلند بیرون اومدم میام مینویسم واستون


 برنامه چیه؟ 


فردا پرسش اون استاد مَرده که انگار دائم اله و هی پاچه می گیره + کنفرانس که تا چند دقیقه پیش مشغول درست کردن پاورش بودم و خودشو هنوز حفظ نیستم


چهارشنبه:کوییز آناتومی سر و گردن


پنج شنبه:کلاس موسیقی که هیچی تمرین نکردم و کلی نت واسه حفظ کردن دارم


شنبه:پرسش اون استاده که جلسه قبل شاکی شدم گفتم من داوطلب بودم چرا ازم نپرسیدی اونم واسم شاخ و شونه کشید گفت هفته بعد حتما ازت می پرسم و منم پر رو پرو زل زدم تو چشاش و گفتم بپرس من که خودم باز داوطلب میشم و الان فهمیدم گوهی خوردم بس عظیم +کلاس عملی و پرسش سر و گردن


دوشنبه: امتحان میان ترم نورو که یه فصل خوندم تا الان و رسما ریدم به خودم و موندم چه گوهی بخورم :/


خوابگاه یعنی اینجا که دلت گرفته و غم عالم به دلته

اتاقت رو به روی آشپز خونه س

یکی هم در حین ظرف شستن کجا باید برم یه دنیا خاطره ت رو گذاشته :(

خودم شهاب تیام گذاشته بودم روبه راه شم، که اومدن شستن بردنش



پی نوشت:یکم محض رضای خدا درس بخونم بعدش میام کامنت ها رو می جوابم


چهار شنبه امتحان غدد داریم هیچ نخوندم واصلا دست و دلم به جزوه :دی نمیره

دلم یه لباس یا مانتو جدید میخواد اما پول ندارم

شام امشب سالاد الویه س با حلیم

حالا من که روزه نیستم ولی آخه نامسلمونا یعنی واقعا انتظار دارین ملت شریف روزه دار با سالاد الویه افطار کنن؟ اف بر شما باد

پریشب که شام نخوردم

دیروزم که نهار نخوردم

دیشبم شام فقط دو ملاقه سوپ خوردم و فیله و قارچم رو گذاشتم واسه نهار امروز

اما باسنش رو نداشتم بذارمش تو یخچال خراب شد بو سگ مرده میداد

باسن پا شدن و سحری گرفتنم نداشتم

اینه که نهار رو نون پنیر خیار گوجه خوردم

شامم که این

حلیم رو که دوس ندارم

سالاد الویه م ناموسا حسش نیست

نمیرم از گشنگی :(

دلم پیتزا میخواد ولی مایه تیله یخ

نه که کاملا یخ

اما خب باید پول دو سر بلیط و یکمم واسه ته جیبم بذارم دیگه

اینه که واسه اینکه بلای قبل از عید به سرم نیاد و کاملا بی پول نشم جرئت خرج کردن یه هزار تومنی هم ندارم

تازه کادوی تولد یکی از بچه هام مونده و موندم چه خاکی بریزم مینه سرم


خاک تو سرم واقعا

اگه همون سال اول تربیت معلم رفته بودم جدای از اینکه تو دانشجوییم هم حقوق داشتم

و باسنم زیر فشار درسا دچار جراحت نمی شد

الان دیگه تقریبا درسم هم تموم شده بود و از مهر می رفتم که تو مدرسه بزنم تو سر و کله بچه های مردم

تازه چه بسا با توجه به جو رو هوا قاپیدن تربیت معلمی های گرامی الان یه شکمم حامله می بودم :دی

اما الان چی؟ یه نارنج بدبختِ گشنه ی تنهای افسرده

با یه جزوه ی غددِ نفهمِ در کله نرو

با یه آلرژی مسخره که دماغش بیس چاری آویزون یا کیپه و سرفه های اعصاب خورد کن

که داره فک میکنه الان چه جوری شکمش رو سیر کنه :/



پی نوشت1:دارم به این فکر میکنم که بقیه فکر می کنن من چه زندگی ایده آلی دارم

حتی مامان بابام

زنگ میزنن و میگن حالا دل بذار واسه خودت پول خرج کن خسیس بازی درنیاری همه ش رو جمع کنی

دیگه بندگان خدا نمیدونن کار اصلا به جمع کردن و پس انداز نمی کشه که هیچ یه هفته آخر به گدایی نیوفتم باید کلامم بندازم هوا

یا ملت فکر میکنن از روی خوشیه که از بعده تعطیلات عید خونه نرفتم

یا فکر میکنن ما الان داریم چه درسایی رو با عشق میخونیم و درحال تحقیق و آزمایش و . 

نمیدونن که همه ش پیچوندنه و جیم زدن و جزوه نشخوار کردن

چند تا از بچه هامون که جزو تنبلای کلاسن و یکی درمیون میوفتن درسا رو

یه پیج زدن واسه انگیزه دادن به کنکوریا و حقیقتش رو بخوام بگم پز دادن و تو چشم بقیه فرو کردن رشته شون

عکسای لاکچری از رفرنس ها و نتر و یه فنجون قهوه و سگی که کنار دست شونه

یا ست کردن قاب گوشی با رنگ دسته گل و جلد فلان کتاب

پز دادن از نورو خوندن و نشون دادن عکس از صفحه تبلت و. 

دلم میخواد بگم آخه نامسلمونا واقعا حقیقت اینه؟ جدی اینه حقیقت؟ 

میخواین یه عکس از تختم که روش پر از برگه های جزوه و جامدادی و لباس و خوراکی و کیف و روپوش و لاتکس و هزار کوفت و زهر مار دیگه س بفرستم تا بفهمین من چند شب بطری آب معدنی به بغل میخوابیدم چون توانایی پرت کردنش رو نداشتم؟

حالا شاید بگین مثلا پرت کردن یه بطری یا تمیز کردن یه تخت چقدر زمان می بره؟

واسه من خیلی

به اندازه ای که کلاس صبح رو خواب نمونم و استاد عوضیم که هشت صبح حضور غیاب می کنه غیبتم رو نزنه

به اندازه ای که وقتی لش از دانشگاه میام بتونم دو دقیقه بیشتر بخوابم

چون فقط مشکل هم تخت نیست

تخته

کمده

یخچاله

میزی که گوه برش داشته س

ظرفای تلمبار شده س اونقدری که دیگه ظرف تمیزی نمونه و تو یه بار مصرف غذا میخورم

خلاصه که هر وقت عکسای چیتان فیتان اینا رو می بینم

که با وقاحت عکس از رفرنس های جینگولی میذارن درحالی که خودشون جزوه رو هم نصفه میخونن

دلم میخواد رو عکسا بالا بیارم

یه عکس از خوده ژولیده و جزوه ها و برگه های ژولیده ترم بذارم و بگم حقیقت اینه عوضیا

حقیقت منی ام که چند روزه یه غذای درست حسابی نخورده

نه تو با اون فنجون قهوه ی قلبی دستت و جورابای رنگی پات و سگ تو بقلت که یه نتر هم رو پاشه



پی نوشت 2:سلطان پیوند گودرز به شقایق فقط خودم

از بی پولی و گشنگی به کجا رسیدما


در طی یک اقدام انقلابی و انتحاری ییهو تصمیم به مهمانی گرفتن گرفتم

رفتم تو سایت دیدم دقیقا الان وسط زمانشم و اگه قراره اقدام کنم باید همین روزا اقدام کنم

نمیدونم شاید قسمت بوده که من الان یادش بیوفتم، الان که وقتشه

نه مثلا یه هفته دیگه که زمانش تموم شده باشه

و خب بنا به عادت شخمیم که همیشه از هرچی یه نشونه درمیارم از اینم یه نشونه در آوردم و به فال نیک گرفتمش


اممممم خب امشب یه کار هیجان انگیز کنیم
یه خواسته یا یه سوال اگه داشته باشین رو جواب میدم
یعنی سعی میکنم
حالا هر چقدرم نا معقول :دی
در دیوانگی محض اینا رو می نویسم و میرم میخوابم
امیدورام وقتی بیدار میشم هنوز همینقدر دیوانه باشم که حرفمو عملی کنم

چرا تو این دانشگاه کوفتی یه جایی نیست که وقتی اینجور وقتا وسط محوطه می ماسم برم بشینم یه دل سیر گریه کنم و تمام؟ 


پی نوشت:امتحان غدد رو حتی از  تنبل ترین بچه های کلاسم کمتر خوندم

فرداس و همچنان توانایی خوندن ندارم

دم امتحانا چه خاکی به سرم بریزم با دست و دلی که به خوندن نمیره؟ 


اومدم خونه رفتم رو ترازو و گرخیدم

از بعده تعطیلات تا الان حدود چهار کیلو کم کردم

و منه هشتاد کیلویی دوران کنکور الان شصت و پنج کیلوئه

یه نگاه به مچ دستم میکنم و یهو از لاغریش تعجب میکنم

امتحان میکنم می بینم دور مچم رو کامل با انگشتام میتونم بگیرم

درحالی که قبلا نمی شد :/

فک کنم تا آخر درسم چهل کیلو شم :/


چند روزه که بی سحری روزه میگیرم

افطارم چیز خاصی نمی خورم

فشار امتحانام بود که با شکم گشنه باید خر می زدم

امروزم که عملی سر و گردن رو دادیم و خلاص

سر کاداور اومدم قیچی رو بلند کنم که مطمئن شم عصب لینگوآله

یهو زارت عصبه برید و نوکش کنده شد

گفتم چه کنم چه نکنم دیدم نمیتونم خودم درستش کنم و نفر بعدی بیاد عنش در میاد و می فهمن

این شد که مثل بچه آدم خودم خودمو لو دادم

استاده سگ اخلاق مونم اومد بهم توپید و رفت

روز قبلشم یه جمجمه زده بودم زمین پوده بودم که البته نذاشتم کسی بفهمه

خلاصه که چپر چلاق شدم رفت پی کارش :(


یه رای گیری تو کلاسمون برگزار شد

کل کلاس موافقش بودن

بعد من و ف دیشب واسه خنده و از سر بیکاری

رفتیم رای مخالف دادیم

میخواستیم امشبم پسش بگیریما

بعد الان نماینده مون که خیلیم باهاش رو دروایسی داریم

اومده باهامون مذاکره

که رای مونو پس بگیریم و موافق شیم چون اجرا شدنش به امضای تک تک بچه ها نیاز داره

الان ما هم مجبوریم الکی ادای مخالفایی که به احترام نماینده موافق شدن در بیاریم‍♀️‍♀️‍♀️


با دلی که نمیدونم برای چندمین بار هری ریخته و هنوز آدم نشده

دلم میخواد بشینم با این آهنگی که بچه ها گذاشتن و صداش از حیاط میاد که باید تو رو پیدا کنم هر روز تنها تر نشی. گریه کنم
ولی فعلا بباید غلاف کنم و واسه میان ترم باکتری و پرسش انگل و قارچ و باکتری عملی و ارائه زبان این هفته م بخونم

 

میدونین چه سخته در حالی که تمام عضلاتت سست شده و تمام بدنت واسه روحت سنگینی می کنه مجبور باشی ** خنده بزنی و با هم اتاقی عوضیت خاله ی تی ام بکس رو گوش کنی؟

 

که نکنه بفهمه
که نکنه بفهمه
که نکنه بیشتر از این خورد شی

 

من کی قراره آدم شم پس؟
تا کی قراره این حس ها رو تجربه کنم؟
بسسسسسه دیگه
خسته شدم
حماقت تا کی؟

 

پی نوشت:این نیز بگذرد

همون طور که موقع امتحان سر و گردن شرحه شرحه م کرد اما گذشت

اینم می گذره

و رو سیاهیش می مونه واسه این دل عوضیم

که از یه سوراخ هزار بار گزیده شد


دیشب

دعوا کردم

تو گروه کلاس

یه سریا رو انداختم به جون هم و طبیعتا به جون خودم

نمیدونم چرا یه لحظه خون به مغزم رسید یا نرسید و ییهو حس کردم لازمه الان یه فتنه بندازم تو کلاس و انداختم

زنگ زدن گفتن کوتاه بیا

نیومدم

پشت تلفن داد میزدم و اتاق بغلی با مشت میزد به دیوار که یعنی خفه شو

اما رگباری گفتم و گفتم و گفتم

اومدن پی وی

باز حرفمو زدم

گروه شلوغ شد

چند نفر افتادن به جون هم

هرکی اومد پی وی مستقیم و غیر مستقیم ریدم بهش

یه نفرم اومد تو اتاق مون که کامل قهوه ای تیره ش کردم

بالاخره اون شد که می خواستم

و نصفه شب خوشحال از اینکه حقم رو گرفتم با آرامش خوابیدم

 

 

 

پی نوشت:بگم چرا نمی نویسم؟

چون هنوز کامنت ها تون رو تایید نکردم

و نمی رسم هم تایید کنم

زیاده واقعا

دیگه روم نمیشه بدون تایید کامنتا بنویسم

مرسی از کسایی که کامنت گذاشتن ولی از این به بعد کامنت ها اکثرا بدون جواب تایید میشن تا ببینم چی میشه

چسی نمیاما ولی واقعا نمی رسم

علاوه بر دانشگاه هفته ای 4 جلسه بیرون کلاس میرم

خلاصه که ببخشید

 

 

 

بعدا نوشت: اینم اضافه کنم که از بین اون همه دوست پر ادعام

فقط گلگلی تا تهش پشتم موند


دخترا

بیاین بگین اگه واسه کادو تولدتون حدود ده تا لاک گلدن رز هدیه بگیرین خوشحال میشین یا نه؟

کار عاقلانه ایه به نظرتون؟

مثلا با پولش میشه یه دونه از این دستبند هایی که آویز طلا دارن هم خرید

اما خب این جینگولی تره

نظرتون؟

 

پی نوشت:طرف خودش وضع مالیش خوبه


یه مدت بود تو سامانه تغذیه نمیتونستم وارد شم

نماینده پیگیری کرد فهمید یکی از بچه هامون رفته رمزا مونو سر خود تغییر داده

نماینده رمز جدید رو اعلام کرد

دیدم باز وارد نمیشه

گویا عنتر خان رفته باز رمز جدیده رو هم تفییر داده :/

یعنی کرم پیش اینا لنگ میندازه


سلاااام

این ترم انقدر سرم شلوغ بود که اصلا هوای وب به سرم نزد

چند روز پیشا دم امتحان ویروس یه سر زدم دیدم کلی کامنت اومده شرمنده نمودید

وقت نشد بیام تا الان

اگر از حال من می پرسید که باید بگم إی

نفسی میاد و میره

این ترم تا خرخره خودمو سرگرم کردم

که فکر نکنم به چیزی یا کسی

که وقتی نباشه واسه فکر کردن و تلف شدن

که از آدمای مزخرف دور و برم دور شم تا جای ممکن و با آدمای جدید ارتباط برقرار کنم و تا حدودی هم موفق شدم

ترم موسیقیم هفته پیش تموم شد و الان سومین ترم زبانم رو میگذرونم

درسم رو هم بیشتر و بهتر خوندم

واسه انگل سومین نمره کلاس شدم و باکتری هم یادم نی فک کنم 6 ام و اینا بودم

بیشتر آشپزی کردم

بیشتر به خودم رسیدم

بیشتر خوش گذروندم

فیلم دیدم

سعی کردم کتاب غیر درسی بخونم که تو این آخری موفق نبودم خیلی و وقتم دیگه اجازه ش رو بهم نداد

و واسه جلو گیری از اعصاب خوردی های بیشتر اینستامم پاک کردم

خلاصه که وقتم رو تلف نکردم

و حتی پولم

خیابون گردی و علافی و کافه گردی بیخود نسبتا تعطیل

وقتم رو کاملا حساب شده صرف کردم و آره راضیم از نتیجه ش

به جرئت میتونم بگم مفید ترین ترم دوران تحصیلم بود

و میتونست بهترین باشه اگه یه سری اتفاقا نمی افتاد که خب بیخیال

همون اتفاقا باعث شد تصمیم بگیرم به این سمت برم

تصمیم گرفتم که تهش بعد از 7 سال

وقتی از خودم پرسیدم نارنج این 7 سال چه گوهی خوردی؟ 

جوابش نشه که هیچی جز یه نیمچه درس واسه دانشگاه و لب مرز درسا رو پاس کردن

میخوام تهش بگم زبانم و موسیقیم رو به جایی رسوندم

درسمم خوب خوندم

تفریح و خوش گذرونیم هم به راه بود

کلی هم بهم خوش گذشت و در کل راضی بودم ازش

خلاصه که حالا که مجبورم اون خراب شده و آدماش رو تحمل کنم

میخوام حداقل با حال خوب و راضی بودن از خودم ازش خارج شم

 

 

با ه به مشکل خوردم

سر یه سری مسائل

تصمیم داشتم کمتر ببینمش

رفتاراش کاراش طرز فکرش

همه رو مخم بود

سر یه سری مسائل تو کلاس برام دردسر درست کرده که هنوزم که هنوزه دقیق نفهمیدم چه رکبی بهم زده :/

به وضوح ارتباطم رو باهاش کم کردم

اولاش اعتراض میکرد که تو دیگه مثل قبل نیستی و با من نمیگردی و. 

بهونه آوردم که کلاسام خیلی وقتمو میگیره

اما یه مدت بعدش کارایی کرد و اتفاقایی افتاد

که به وضوح شمشیر رو از رو بستم

گاهی دلم می سوزه

چون تو خوابگاه دوستی جز من نداره

اما نباید اجازه بدم این دلسوزی باعث شه نظرم عوض شه و تو رفتارم تغییری ایجاد شه

به اندازه کافی بهم ضربه زده

حتی سعی کردم یه کاری کنم که از اتاق بره

تیکه، کنایه، تمسخر، نیش زبون

با بدجنسی تمام هر کار که فکرشو کنین کردم تا از اتاقی که به زور براش جور کرده بودم بره

اما سیریش تر از این حرفا بود و قبل از همه ی اعضای اتاق رفت اتاق رو تمدید کرد

امیدوارم واقعا ترم بعد بره چون تحمل کارای خودشو و اون دوس پسر بنجلشو ندارم

شایدم اگر نرفت خودم تصمیم به رفتن بگیرم از اتاقی که من گرفته بودم و دوسش دارم

شک ندارم که ب در مورد من یه چیزایی تو گوشش خونده که خب به درک

واقعا من خوشحال میشم که رابطه ش رو باهام قطع کنه اما اونه که کنه شده

أه بیخیال اصا

غر هام راجع ب ه رو میذارم تو یه پست جدا بعدا که وقتش جور شد

 

اممم بذار از کلاس موسیقیم بگم

کم کم دارم باهاش حال میکنم

آهنگ درست حسابی میزنم

حالا نه اونقدر حرفه ای ها

اما راضیم میکنه☺️

کلاس زبانمم خوبه سلام میرسونه

دو دستی چسبیدم بهش و میخوام تا پایان دوره م رو برم

الانم که خونه م مهمانی گرفتم واسه اینجا

امتحانای پایان ترمم هم سبکه

کلا یه انگل و یه باکتری و یه زبان داریم بین تخصصی ها که نصف هر کدوم رو میان ترم دادیم

تنها نیمچه نگرانیم بابت علوم پایه س

:دی

گفته بودم اسفند علوم پایه دارم؟

یادتونه نارنجک تون انگار دو روز پیش بود که ترمک بود و خر ذوق دانشگاه؟

الان یه اورانگوتان پوکره که در انتظار علوم پایه ش نشسته

و در انتظار دنیایی بهتر بعد از علوم پایه. 

هیچی دیگه فعلا همین

دوست داشتم بیشتر بنویسم و خیلی چیزا بگم اما باشه واسه بعد

سعی میکنم دیگه نرم حاجی حاجی مکه

فیلا


حتی فکر کردن به اینکه پنج سال دیگه درسم تموم شه و بیام ور دل مامان بابام بشینم هم ترسناکه

یکم که مزه ی استقلال رو می چشی زیر کوپن خانواده بودن سخت میشه برات

این چند روز که خونه بودم اذیت شدم

تو خوابگاه خودمم و خودم

هر وقت بخوام غذا می خورم

فیلم می بینم

بیرون میرم

هندزفری می چپونم تو گوشم و خیلی چیزای دیگه

اما اینجا یه اتاق که شوفاژش خاموشه و عملا بی استفاده

و همه تو اون یکی اتاق و هالیم

این چند روز حتی فرصت نشد که اتاق خالی باشه و بتونم سازمو تمرین کنم

درحالی که تو خوابگاه خیلی وقتا تنهام

مثلا فیلم دیدنم خیلی رو مخه چون باید تو یه اتاق که همه هستن و حرف می زنن تو بشینی یه گوشه فیلم ببینی

خورد و خوراکمم که طبق روال خانواده س نه به انتخاب خودم

خلاصه سخته خیلی

امیدوارم بعد از اتمام درسم خونه مستقل خودمو داشته باشم

فردا هم بر میگردم شهر دانشجویی

امتحانا یه هفته دیگه شروع میشه اما ترجیح میدم برم خوابگاه خصوصا که اتاق مونم تو این مدت خالیه و می تونم از تنهاییم لذت ببرم

اونجا بهترم درس میخونم

برم که یه هفته ای جمع کنم درسارو و تموم شه یه ترم نکبت دیگه


تا قبل از اینکه برم دانشگاه

فکر می کردم دختر نسبتا زیبایی ام

یعنی بقیه م بهم می گفتن

موقع ثبت نام و اون اوایل دانشگاهم همین بود

حتی یادمه اون اوایل رفتم اتاق یکی از هم کلاسیا و هم اتاقیش ازش پرسید هم کلاسیته؟

گفت آره

اونم گفت بچه های کلاستون خوشگلن ها

گذشت تا با ه دوست شدم و هم اتاقی

از اون دخترا که اول اعتماد به سقف بودن بعد دست و پا در آوردن

اون اوایل به نظرم دختر زشت و حتی چندشی بود

یه دختره با پوست تیره و صورت پر از جوش و جای جوش

که لب پایینش سه برابر لب بالاش بود با یه جای کیست کنار چشمش و یه دماغ مکعبی پیوسته با پیشونیش

از همون اول خیلی با اعتماد به نفس راجع ب خودش حرف میزد

اوایل تو دلم می خندیدم

مثلا میگفت مامانم گفته پسرا رو عاشق خودت نکن و فلان و بهمان

بعد من تو دلم میگفتم داااز کی عاشق این میشه آخه؟

اما بعدش ورق برگشت و انقدر نکات مثبت راجع به خودش میگفت که منم کاملا قبولش کرده بودم

سر کلاسام خیلی مسلط و مطمئن حرف میزد

بالا ترین ردیف سمت پسرا تو چشم استاد می نشست درحالی که همه مون یه جوری خودمونو قایم میکردیم

مدامم حرف میزد و سوال می پرسید(بعد ها که گاهی وویس کلاس رو واسه جزوه گوش میدادم می فهمیدم که اکثر سوالاش چرت و پرت و تکرار حرف استاد بوده ولی چون ما گوش نمیدادیم به حرف استاد و تو باغ نبودیم فک میکردیم چقد حالیشه) 

و جواب سوالا رو هم چه بلد بود و چه نبود میداد و سعی میکرد یه چی بگه و خودشو تو چشم کلاس و استادا کنه

که صد البته هم موفق بود

از یه جا به بعد شروع کرد به مسخره کردن قیافه و تیپ بچه های کلاس از جمله من

یه چی تو مایه های همه عنترن من عنتر خانوم

اعتماد به نفس نداشته م پووووکید

منی که بی آرایش از خودم راضی بودم

با آرایش هم احساس زشتی می کردم

مثلا دماغم رو میگفت اله و بله

تا جایی که یه مدته کل دغدغه م شده دماغم و عملش و عمرا اگه مامان اینا اجازه بدن

حتی به فکر راه های جایگزین عمل مثل لیفت هم افتادم

دیگه تو آینه به نظرم اون دختر سابق نیستم

نمیدونم شاید به خاطر رژیمم و لاغر شدن صورتمه

شاید از اولم خوب نبودم و توهم بود

شایدم به خاطر پوکیدن همون یه نیمچه اعتماد به نفس مه

اینو گفتم که بگم واقعا بیشتر از داشته های واقعی

اعتماد به نفس داشتن نسبت به اونچه که الان داری خیلی مهم تره

یادمه ه میگفت همه بهم میگن خوب میخوری خوب می پوشی خوب میگردی

اما بعد از 4 ترم که با همیم ندیدم خیلی چیز جدیدی بگیره

یا خیلی خرج آنچنانی داشته باشه

امسال رو کلا شاید یه مانتو گرفت

بعد منی که امسال 8 یا 9 تا مانتو و پالتو گرفتم در برابرش احساس ضعف میکردم

و حتی یه بار ل برگشت گفت من تا حالا ندیدم هیشکی اندازه ه کهنه بپوشه و گاهی با خودم میگفتم این چطور روش میشه با این لباسای کهنه بیاد دانشگاه

بعد دقت کردم دیدم إ آره

راس میگه ها

چقدر خودشو واسه من بزرگ کرده بود

چقدر لباساش بنجل و کهنه و ارزونن(و بعضیاش رو خودشم میگفت که دست دوم مثلا از دیوار خریده) 

چقد بت کرده بود خودشو با تعریفاش از خودش

که من فلان جور خرج میکنم

بهمان جور می خورم

بهمان جور می پوشم

چقدر خوشگل و خوش اندام و خوبم و چقدر بقیه اح اح پیف پیفن

فهمیدم من چقدر بی اعتماد به نفس بودم

گاهی استادی سوالی می پرسید و بلد بودم ولی هیشکی جوابی نمی داد

بعد منم جواب نمیدادم،چرا؟

چون میگفتم تا وقتی فلانی و بهمانی هستن و جوابش رو بلد نیستن چطور ممکنه جواب من درست باشه؟

بعد استاد جواب میداد و می دیدم ای دل غافل جواب تو ذهنم درست بوده یا گاهی آروم برای دور و بریام می گفتم و اونا می گفتن إ نارنج درست گفتیا

 

می دیدم انقدر تو سرم زدن که کلا راجع ب قیافه و تیپم بدبین شدم و ازش حتی خجالت میکشم

بعد نشستم دودوتا کردم دیدم نه تنها از خیلیا چیزی کم ندارم که حتی اضافه هم دارم

از این ترم تصمیم گرفتم به شروع به تغییر

اوایل که دستم رو بلند میکردم و جواب میدادم

همه ش تو ذهنم بود که لهجه نداشته باشم

بعدشم سیریش میشدم به بچه ها که خوب گفتم؟ سوتی ندادم؟ صدام نلرزید؟

بعده یه مدت بیخیال شدم و به تخمکم وار میگفتم هرچی شده شده دیگه بیخیال

این ترم دو بار کنفرانس دادم که باید بگم اولین کنفرانس های جدی زندگیم واسه کل کلاس بود(اگه کنفرانس ادبیات ترم پیش که بچه ها حدودا بیست نفر بودن رو نادیده بگیریم)

واسه اولیش قرار بود درس بدم و استرسش برام وحشتناک بود

یه پرانول خوردم و رفتم و اوکی بود و اومدم

واسه دومیش میتونستم نرم اما اصرار داشتم که برم

میخواستم ترسم درست حسابی بریزه

این بار رفتم

بدون پرانول

و راحت تر از قبلی حتی درست حسابی هم نخونده بودمش و با خیال راحت زیر چشمی از رو کتاب نگاه میکردم

سعی کردم اعتماد به نفس از دست رفته م رو برگردونم و بهترش کنم

راحت تر با بچه های کلاس ارتباط گرفتم

اگه با کسی کاری داشتم با خیال راحت بهش میگفتم و پشت صد نفر قایم نمیشدم

سر کلاس با صدای بلند حرفم رو مثلا به استادا میزدم و. 

حتی کار به تلافی هم رسید

تصمیم گرفتم مثل خود ه باشم و تحقیرش کنم

شروع کردم به مسخره کردنش

مثل خودش خیلی صریح بهش میگفتم دماغش زشت و مکعبیه

یه بار یکی از بچه ها برگشت گفت کیفت چه قشنگه و اینا

بعدم گفت شبیه کیف های ه(ه وسایل گلمنگلی زیاد داره ولی کیف اینجوری اصلا نداره)

ه هم با غرور برگشت گفت اسکی میره از رو من دیگه

منم تو جمع پرت کردم تو صورتش که تو آخرین باری که کیف خریدی کی بوده؟

دیگه هیچی نگفت اما فک کنم خیلی لجش گرفت که پشت سر هم رفت دوتا کیف خرید

تصمیم گرفتم تا وقتی دست از این کارا و نگاه از بالاش برنداره منم پا به پاش ادامه بدم که انقدر احساس کامل بودن و همه چی تمام بودن بهش دست نده

که کمک کنه بهم تا انقدر احساس ضعف و نقص نکنم

تا اعتماد به نفس به یغما رفته م برگرده

که انقدر خودمو پایین نیارم و دست کم نگیرم

آدمی که اعتماد به نفس نداشته باشه هیچی نداره حتی اگه غنی ترین باشه

چیزی که تو بچه های شهرستان خیلی خیلی بیشتر دیدم

دلیلشم واضحه، نه؟ 


یه ورود عرزشی ممنوع باید بتپونم سر در اینجا

والا

من اصاب مصاب ندارما

من بعد چیزی به من بگین خخاااااااارتونو خفیف تون میکنم

چخه

اینجا واس منه آزادی بیان و کوفت و زهرمارم توش نی هرچی من بگم

 

 

گویا دیشب زیادی شلوغش کردم

یعنی اینا زیادی شلوغش کرده بودن

ما رو بگو فک میکردیم اینا زدن 4000 تا آمریکایی رو کتلت کردن

زهی خیال باطل

زمین خالی فتح کردن برا من


تو اتاق تنهام

از دوستامم هیشکی خوابگاه نیست

دلم میخواست یکی می بود

با یکی حرف بزنم

تو این دنیا 4 نفر رو دارم که همه چیزمن

غیر از اونا هیچی دیگه برام مهم نی

نه کشور نه حکومت و نه هیچ خر دیگه ای

فقط و فقط میخوام جون همین 4 نفر حفظ شه و تمام

کاش اگه قراره جنگی بشه موشک هاش صاف برن تو خونه ی باعث و بانی هاش

ما چه گناهی کردیم

 

ولی اگه بگم ته دلم یه نمه خوشحالم چی؟

یا این وری یا اون وری

تکلیف مون باید بالاخره معلوم میشد

نمیشد که دنیا همینجوری بمونه


چون انگار جدی جدی داره جنگ میشه

اون ترامپ کسخلم که مغزش تو تخماشه

الان من اینجا

مامان بابام اونجا

نگرانم واسشون

کاش برمیگشتم حداقل همه باهم بمیریم

از فردا لابد قحطی و احتکار و. 

هرچی هم که بشه چوبش تو ما میره

 

پی نوشت: یکی به اون کله زردمبو بگه ما به اندازه خودمون بدبختی کشیدیم

اگه خواست حمله کنه از شرق درو کنه که عدالت رعایت شه


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

میکائیل قربانی امیر کیلر Petrichor اشک تندر Natalie آهنگ های روز خزائن سخنان حکیمانه فروشگاه فایل Heather